سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوونا بسم الله (یکشنبه 86/4/31 ساعت 11:36 صبح)

 

عرض سلام ، ادب و احترام خدمت شما همشهری محترم و محترمه .

تا جایی که یادم میاد تو بابلسر جملاتی شبیه به استفاده از نیروی جوان و توان و استعداد هاشون جملات نامأنوسی برای مسئولین شهر قلمداد می شد ، اما خدا رو شکر با انتخاب دوستان خوبی در انتخابات شورای شهر،چه در دوره قبلی و بیشتر در این دوره و با حضور افرادی که خود نیز جوان هستند و بعضا هم با داشتن سن و سال به استفاده از توانایی نیروهای جوان اعتقاد و ایمان دارند ،  یه کارایی دارن انجام میدن .

تا جایی که من خبر دارم اولین قدم رو کمیسیون فرهنگی شورای شهر بابلسر با ریاست حاج اکبر آقای هاشمی برداشته و طی حرکتی چریکی 6 تا از جوونای شهر رو به امضای رییس شورا جناب حاج آقا حسین زاده به عنوان اعضای کمیسیون فرهنگی منصوب کرده که عبارتند از :

قدرت الله دهقان - مهدی اکبری - محسن فداییان - مطلب احمدی 

 رضا رحیمیان و سید ابراهیم هاشم ورزی .

هر چند همه میدونیم این شهر جوونای لایق زیاد داره اما مطمئنا این کار یه شروعی خواهد بود برای استفاده از توان بقیه جوونای نخبه و خوب شهر .

من هم مثل همه ی شما آرزو می کنم که روزی بیاد که شاهد پیشرفت و موفقیت بیش از پیش شهرمون و همه ی آدمایی باشیم که تو این شهر تنفس میکنند و فکر و ذهن و عقیدشون با هوا و خاک کوچه کوچه های این شهر گره خورده .

ارادتمند صـهـبـا

*******************************************

******************************

**********************

راستی یه مطلب زیبا که خودم خیلی باهاش کیف کردم رو براتون می نویسم تا تو این لذت شما هم سهیم باشید .

ممنون میشم که هم در مورد مطالب بالا و هم در مورد این مطلب پایینی نظرتون رو  بدونم .

به یاد دوران دبستان

 

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی .

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

 

*******************************************

 





خیرمقدم (شنبه 86/4/30 ساعت 10:24 صبح)

 

وبلاگ کمیسیون فرهنگی

شورای اسلامی شهر بابلسر

 

خش بمونی





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 1430 بازدید
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •